Welcome to herati.co.uk. Introducing the great ancient city of Herat to the world.

براي پسرم!


أرين خندان من برده دل و جان من
برده دل وجان من أرين خندان من

امشب چه شب فرخنده ايست! ٣٦٥ روز پيش و يا بنا بر روايت معتبر ديگري ٥٢ هفته قبل، شور و حال عجيبي كل عالم امكان را فراگرفت و فرشتگان مقرب خود را أماده پذيرايي از امدن نوزادي كردند كه مانندش را كس نزاده بود و جمالش را هم نديده! اما وعده امدنش را همگان از طريق همين مكان مقدس ميدانستند. 

محاسبات نجومي و افلاكي زاد روز اين محبت گستر را به گونه اي رقم زدند كه مقارن شود با روز ميمون و مبارك افتتاح المپيك. جماعتي غافل گمان بردند كه اين نقاره زدنها و أتش بازيها و هلهله و شادي از براي مراسم المپيك است كه ناگهان فرياد أمد مگر نمي بينيد كه شاهزاده دو عالم افتخار جلوس داده اند پس خاموش باشيد و زبان در كام بركشيد. در خبر است كه اين جماعت اندك در جا زبانهاي خود را بلعيدند و از شدت شرم سر به كوه و بيابان نهادند و در دوردستها ناپديد شدند كه تا امروز خبري از أنها نيست و اين را از كرامات اين نوزاد نقل كرده اند. 

از ديگر كرامات منقوله، متواتر روايت است كه در همين يك سال كه از عمر مباركش ميگذرد هيچ زمين لرزه اي در محل سكونت اين نوزاد نيامد و مردم أسوده و بدون دغدغه به كسب وكار خود پرداختند. رشد تدريجي اقتصاد جهان و پيشرفت هاي چشمگير بشر در اختراعات و اكتشافات جديده را هم به همين تولد نسبت داده اند. الله اعلم! 

از پدر اين نوزاد روايت است: شبي شيخ ألبرت انيشتن (اعلي مقامه) به خوابم أمد و فرمود ترا فرزندي خواهد شد كه سلوكي "پارسا" گونه خواهد داشت و خنده اي دلبرانه! او را "ارين" بنام و در أموزش فيزيك كوانتوم و ترموديناميك به وي كوشا باش. باشد كه دانش اين فرهيخته به ياري دانشمندان مستاصل در حل راز كيهان درأيد. 

از نبوغ اين نوزاد سخنها رفته و كتابها نوشته شده! انچنانكه در بدو تولد و بخاطر گرسنگي چنان گريه پرصلابتي نمود كه أوازش به أسمان چهارم رسيد. ديگر اعمال محيرالعقول اين جيگر عبارت است از بابا دادا گفتن در شش ماهگي، سينه خيز كردن و برروي دو پاي ايستاده شدن، دندان درأوردن و خنده هاي دلنشين كه نشان از رضايت ملوكانه از بودن در اين كره خاكي مي باشد. 

خنده هايت دوام دار و هميشگي بادا و زادروز تولدت مبارك. 

آرین پارسا

قفسم را مشکن

قفسم را مشکن !

تو مکن آزادم ،
گر رهایم سازی بخدا خواهم مرد ؛
...
من به زنجیر تو عادت کردم ،
بارها در پی این فکر که در قلب تو ام
با تو احساس سعادت کردم،
بخدا خوشبختم ،
تو محبت کن و بگذار تا عمری هست،
بمانم چو اسیری به حریم قفست...

جهنم و بهشت

در غرب لندن رستورانی ایرانی وجود دارد بنام بهشت. چند صباحی است به مشتریان خود سرویس میدهد و موفق هم بوده. حالا به شایعاتش و ارتباطاتش کاری ندارم. با توجه به محبوبیت  این رستوران و شلوغی اش دو سه نفری هم حالا به این فکر افتاده اند   یکجوری مشتریهای این رستوران را به اصطلاح بپرانند و به طرف خود بکشانند. رفته اند و یک ساندویچی زده اند درست روبروی این رستوران و نامش را هم گذاشته اند جهنم. ما هم هروقت از کنارشان میگذریم جهنمیان  در حال مگس پرانی هستند و در پیش روی بهشتیان هم مطعمه و اشربه گذاشته میشود. این هم ازاند خلاقیت وکلان بینی آسیایی که وقتی که موفقیت کسی را می بینند یا چشم بسته کپی می کنند ویا در صدد ضربه زدن به آن هستند. 

تاریخچه مختصر ورزشی افغانستان

بخش نخست- این نوشتار در نشریه "پیام آوران" چاپ هامبورگ هم به نشر رسیده است.

1839
برای اولین بار, ورزش کریکت در خاک افغانستان برگزار گردید. این مسابقه یا مسابقات مابین سربازان بریتانیایی انجام شد هرچند به ورود این ورزش به افغانستان بصورت رسمی تا میانه های 1990 میلاد توسط مهاچران افغانستانی مقیم پاکستان صورت نگرفت
 
اوایل قرن بیستم
در دوران زمامداری امیر حبیب الله ورزشهایی نظیر تنیس و گلف از کشورهای اروپایی به افغانستان راه یافت.


1923
استادیوم قاضی در شهرکابل ساخته شد و مورد بهره برداری قرار گرفت. این استادیوم که در دوران پادشاهی امان الله خان آماده شده بود هم‌اکنون با ظرفیت 25000 نفر پذیرای مشتاقان فوتبال است. دربین سالهای 1996 تا 2001 که طالبان کنترل کابل را در اختیار داشت از این ورزشگاه برای ابزاری برای نمایش قدرت استفاده میکرد. پخش تصاویر اعدام دراین مکان شهرتی بین‌المللی به این استادیوم داده بود.


1933
تاسیس فدراسیون فوتبال افغانستان. اولین دوره مسابقات جهانی فوتبال 3 سال قبل از آن در سال 1930 در کشور آمریکای جنوبیِ یوروگای برگزار شده بود.


1936
اولین شرکت افغانستان در مسابقات المپیک در برلین جرمنی. افغانستان در این دوره از رقابتها مدالی کسب نکرد

1941- اول جنوری
برگزاری اولین مسابقه تیم ملی فوتبال افغانستان
این دیدار در ورزشگاه قاضی کابل انجام شد. حریف افغانستان تیم ملی فوتبال ایران بودکه در پایان بازی دو تیم موفق به ثمر رساندن گلی نشدند و بازی با نتیجه بدون گل خاتمه یافت.


1948
فدراسیون فوتبال افغانستان به فدراسیون بین‌المللی فوتبال (فیفا) پیوست.
بازیهای المپیک که دو دوره بخاطر جنگ جهانی متوقف شده بود از سرگرفته شد. تیم المپیک افغانستان که برای شرکت در این مسابقات به لندن رفته بود با دست خالی به وطن بازگشت.


1954
فدراسیون فوتبال افغانستان به فدراسیون فوتبال آسیا پیوست .


1956
افغانستان که شرکت در مسابقات المپیک 1952 هلسینکی فنلاند را از دست داده بود در مسابقات المپیک 1956 ملبورن استرالیا شرکت کرد ولی در این رقابتها مدالی بدست نیاورد.


1960
شرکت افغانستان در المپیک رم. بدون مدال


1964
شرکت افغانستان در المپیک توکیو. افغانستان هر چند در این رقابتها مدالی نگرفت اما محمد ابراهمیمی رتبه پنجم را از آن خود کرد. وی در رشته کشتی در این مسابقات حضور یافته بود.


1965
فدراسیون بادی بلدینگ (بدنسازی)تشکیل شد.

1967
 گلف کلاب کابل افتتاح شد.


1968
شرکت افغانستان در المپیک تابستانی مکزیکو سیتی
1972
حضور تیم المپیک افغانستان در المپیک مونشن جرمنی

1978
گلف کلاب کابل بسته شد.


1980
افغانستان در رقابتهای المپیک تابستانی مسکو اشتراک یافت. همانند المپیک های پیشین تیم المپیک افغانستان موفق به دریافت مدالی نشد. نکته قابل توجه این رقابتها عدم حضور ایالات متحده آمریکا و چندی از کشورهای اروپای غربی بخاطر حمله نظامی اتحاد شوروی به افغانستان بود.


1984
دولت کمونیستی افغانستان هم اجازه شرکت ورزشکاران افغانستانی را در مسابقات المپیک لس آنجلس را به آن‌ها نداد و افغانستان رسما المپیک 1984 لس آنجلس آمریکا را تحریم کرد
 
1985
فدراسیون ملی ژیمناستیک افغانستان تشکیل یافت.


1988
اشتراک بدون کسب مدال افغانستان در المپیک کوریای جنوبی
بزکشی بعنوان یکی از ورزشها و تفریحات افغانها در فیلم رامبو 3 و با بازیگری سیلوستر استالون به جهانیان معرفی گردید
 .
1993
گلف کلاب کابل بازگشایی شد.
طیاره حامل ورزشکاران تیم بادی بلدینگ (بدنسازی) افغانستان در مزار شریف سقوط کرد و تمام 12 نفر اعضای تیم کشته شدند


1995
فدراسیون کریکت افغانستان در کشور پاکستان تشکیل شد.

1996
افغانستان در رقابتهای المپیک آتلانتا حضور یافت.

نکته خبرساز و قابل توجه این رقابتها در مسابقات ماراتن بود که مسئولان ورزشگاه در حالیکه مشغول آماده سازی خود برای مراسم پایانی و تقسیم مدالها بودند عبدالبصیر قاسمی دونده افغانستانی پس از حدود 90 دقیقه از عبور آخرین دودنده از خط پایان, این مسابقه 42 کیلومتری را به اتمام گذاشت. زمان بدست آمده وی در این مسابقه 4 ساعت و بیست و چهار دقیقه بود. رکورد فعلی ماراتن 2 ساعت و سه دقیقه می باشد.



غروبی در سرزمین آفتاب تابان

زلزله اخیر در ژاپن و پس لرزه هایش و انفجارات نیروگاه اتمی اش و آوارگی مردمانش نگرانیهای  فراوانی را بوجود آورده است. تصاویر و ویدیوهای منتشر شده یادآور تصاویر فیلم های تخیلی هالیودی حمله موچودات فضایی به کره زمین می باشد و دل هر انسانی را بدرد می آورد.  از یکسو همگی این کشور و مردمانش را مردمی پرکارو سختکوش و پیشرو می دانیم بطوریکه اگر هنگامی که حادثه ناگواری در دنیا اتفاق می افتد می خواهیم آخرین نامی که می شنویم جاپان باشد. 

گرچه شاید از لحاظ تکنولوژیکی آمریکا گوی سبقت را از چشم بادامی ها ربوده باشد ولی نمی توانیم از آنچه جاپانیها با سونی و پلی استیشن به خانه هایمان آوردند و ما را مسحور و میخکوب جعبه جادویی و بازیهای سرگرم کننده اش کردند غافل شد.تویوتا هنوزهم بیشترین تعداد تولید موتر در دنیا را داراست. سرعت عمل و پشتکار این مردم شاید انگیزه مضاعفی برای دیگران شد تا تلاش خود برای عقب نماندن از این ترن سریع السیر علمی را افزایش دهند.  شاید اغراق نباشد که بگویم آنچه امروز و در سال 2011 می بینیم و از آنها بعنوان تلفن های هوشمند و تلویزیون های 3 بعدی و ...  یاد می کنیم  پایه گذاریش را مدیون این مردم بدانیم. 
آنچه در این زمینه همیشه برای ما مهم بوده کیفیت بالای جنس و کالای ساخته شده جاپانی است که به خاطر مرغوب بودنش بهای بیشتری برای بدست آوردنش می پردازیم دقیقا نقطه مقابل آنچه از یک محصول چینایی انتظار داریم. 

 تصاویر بیشتری را در این آدرس بیابید.

نکته دیگری که باید به آن توجه داشت زمان وقوع این حادثه ناگواراست. . 
در زمانیکه اقتصاد دنیا هنوز از رکود خارج نشده و هنوز نتوانسته برروی پاهای خود بایستد اینگونه ضربه ها تاثیر منفی بر اعتماد بنفس جهانی می گذارد. ثبات اقتصادی جاپان بعنوان سومین کشور برتر دنیا یک فاکتور غیرقابل انکار مطرح می شود و هر چه این زمان بهبودی اقتصادی بدرازا بکشد اثرات منفی اش را در سبدهای خرید هفتگی خود آنهم هزاران مایل از محل وقوع حادثه احساس خواهیم کرد. 

البته جاپانی که هیروشیما و ناکازاکی را پشت سر گذاشته این بلای طبیعی را هم پشت سر خواهد گذاشت که این نیاز به زمان دارد وهمزمان هم نیاید بی خانمانها و درماندگانش را فراموش کرد. . آفتاب سرزمین خورشید تابان پر طلوع باد.    

ایران و کمک مالی به افغانستان

افغانستان تنها کشوری که رییس جمهورش بطور علنی رشوه از دیگران می گیرد و به آن افتخار می کند  بی بی سی. .


ایران تنها کشوری که وقتی تمام دنیا از این قضیه اطلاع دارند آنرا تکذیب میکند.


حال در نظر بگیرید کشوری که  رییس جمهورش اینگونه و در روز روشن رشوه می گیرد پس وای به حال وزیران و امرای و مردمان عادیش.
نکته ای هم که کارتون زیر به آن اشاره دارد را هم باید در نظر داشت. البته مشکل زمانی حادتر می شود که این اعتراف جناب کرزی در مورد دریافت های مشابه از دیگر کشورها به ریاست جمهوری را هم به این مساله افزود . با قبول این کمک ها از طرف آقای کرزی, رییس جمهور افغانستان خود را تبدیل به عروسک خیمه شب بازی کرده به ساز و آواز هر مملکتی به زیبایی هر چه تمام تر مـــــی رقصــــــــــد.   

تهدید به اعتصاب بمب گذاران انتحاری


 بمب گذاران انتحاری مسلمان در بریتانیا  قصد دارند در اعتراض به تعداد حوری های بهشتی که باید به آنها تعلق بگیرد از روز دوشنبه اعتصاب سه روزه ای را شروع کنند. گفتگوهای اضطراری با القاعده برای حل این موضوع با شکست مواجه گردیده است. ناآرامی ها زمانی آغاز گشت که سازمان القاعده در روز سه شنبه اعلام کرد که تعداد حوری های بهشتی وعده داده شده به بمب گذاران انتحاری با کاهش 25 درصدی روبرو شده و و از ماه فبروری از 72 به 60 تقلیل پیدا خواهد کرد. دلیل منطقی برای این کاهش, افزایش  بمب گذاری های انتحاری و متعاقب آن کمبود  حوری در زندگی پس از مرگ اعلام شده بود
 
اتحادیه بمب گذاران انتحاری در بریتانیا ، سازمان شهدای مزدبگیر، در بیانیه ای این اقدام را غیرقابل قبول دانست و بلافاصله اعضای خود را به اعتصاب دعوت کرد. امیر عبدالله دبیر کل  این سازمان به مطبوعات گفت ، " اعضای ما به معنای واقعی کلمه  به مرگ در راه جهاد عقیده دارند. ما هیچ گاه تقاضای پاداش نکرده ایم ولی این نوع رفتارمدیریت را هم ناجوانمردانه ارزیابی می کنیم.

 

آقای عبدالله به کاهش تعداد حوری های بهشتی اذعان کرد ولی تاکید کرد که این کاهش تنها بر دوش نیروی کاری متحمل می شود و نه برای مدیریت سازمان. وی به عنوان نمونه به اعطای پاداش 2500 حوری در کریسمس سال گذشته به ابوحمزه اشاره کرد و ازاینکه مدیریت به افراد رده بالا چنین سخاوتمندانه پاداش می دهد ولی از دادن 72 حوری به افراد زحمتکش خود دریغ میورزد اعلام نارضایتی کرد.



مدیر اجرایی القاعده, اسامه بن لادن که از پناهگاهی درغرب سخن میگفت توضیح داد:  " 
ما بانگرانی کارمندان مان اعلام همدردی می کنیم ولی القاعده قطعا در موقعیتی نیست که با این خواسته ها در این شرایط موافقت کند. آنها با شرایط رقابتی بازار جهاد در دنیای مدرن امروز آگاه نیستند. باتوجه به فساد موجوددرغرب, ما باکاهش مزمن تعداد حوری پس از مرگ مواجه هستیم. این انتخاب مستقیمی بین کاهش مخارج ویا بیکار کردن اعضایمان است. من با کاهش حقوق مخالف هستم و از اینکه نمی توانم به 3000 از اعضایم بگویم که خود را منفجر نکنند زجر میکشم. او از پاداش به اعضای هیات مدیره دفاع کرد و آنها رادرراستای جلب هرچه بیشتر و بهتر ملاهای افراطی قلمداد کرد.



اگر مذاکرات به سرانجامی نرسد, انتحاری ها مواد انفجاریشان را برزمین خواهند گذشت. بیشتر اتحادیه ها از این اعتصاب حمایت کرده اند. تنها شعبه شمال لندن اعلام کرده که از این اعتصاب حمایت نمی کند و با جدیت به کارخودادامه میدهد.



سخنگویان شمال شرق انگلستان, شهرسویندن و استان کنت و تمام قاره استرالیا اعلام کردند که تصمیم هیات مدیره تاثیری در عملیات آنها ندارد چرا که اصولا باکره ای در این مناطق پیدا نمی شود.

رهایی مبارک

پرویز کامبخش دانشجویی که فقط به جرم چاپ و توزیع مقاله ای از اینترنت در مورد حق زنان در اسلام و در بین تعدادی از هم صنفی هایش به اعدام محکوم شده بود از زندان آزاد شده و توانسته به سلامتی از کشور خارج شود
.
حکم آزادی را کرزی داده است و البته با تاخیر اعلام شده تا از واکنشهای احتمالی روحانیون! (ملاها) جلوگیری شود. البته دو سال اندی از زندگی جوانی را با زندانی کردنش بر هدر دادند که البته ترکش های رفتارهایی که در این مدت با او شده تا آخر عمرش  و در کنارچشمانش خواهد بود.
متاسفانه هنوز این ملاهای اسلامی که برداشت خود را از دین مطلق می دانند و هر که را که مانند آنان نیاندیشد کافر و مستحق عذاب ,در 1400 سال قبل سیر می کنند و نفهمید ه اند که در دنیای امروز جواب یک مقاله را با حکم اعدام و زندان وشکنجه نمی دهند. اگر دین خود را برحق میدانید و خود را قوم برگزیده و نظر کرده, خوب جواب پرسشهای بیشمار و تناقضات گوناگون را با زبان بدهید نه همچون اسلافتان باشمشیر. این سر بر دار کردنهایتان و تهدیدهایتان هم نشانی جز ضعف و ترس از آگاهی مردم ندارد و بیشتر فصل کننده است تا بوصل رساننده
همین عکس العمل های احساسی و غیرتی شماست که از یک دانشجوی ناشناس بعنوان قهرمان آزادی بیان در سطح جهان یاد می شود و صد هزار نفر برای آزادیش از زندان درخواست می دهند و بیانیه امضا می کنند. آز آبروی نداشته تان هم صحبتی نشود برایتان بهتر است
.
بهرحال از آزادی کامبخش مسرورم و امید که کامبخش های دیگری هم که در زندان جهالت تنها بخاطر عقیده شان بسرمی برند رهایی خود را بازیافته و کام خانواده های خود راشیرین کنند چراکه این احکام قرون وسطایی جز نشانی از بربریت و وحشیگری چیزی ندارد و اصولا این 
شایسته هیچ انسانی نیست که حکم مرگ همنوع خود را بدهد.


بقول فریدون مشیری 
تو از آیین انسانی چه میدانی
اگر جان را خدا داده است
چرا تو باید بستانی


از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

بیش از یک سال است که گرد و غبار این وبلاگ را فراگرفته و نتوانسته ام مطلبی تازه بنویسم. حالا فرضتی فراهم آمد تا تارهای عنکبوت زده را پاره و متلاشی کنم. بهانه ی علت تاخیر را , دوست دارم گرفتاریهای شخصی قرار دهم تا هر چیز دیگری .

این پست تازه هم مصادف شده با آغاز ماه رمضان. به این فکر می کردم حالا رمضان به کنار, آخرین باری که به قصد راز و نیاز با خداوند به مسجد رفتم کی بود؟

جواب این سوال آسان چند لحظه ای زمان می خواست تا بکاوم آن گذشته های دور را. در همین ماه بود.

دقیقا ده سال پیش.

مکان: مشهد, خیابان شیرازی یا بالا خیابان بقول محلی(اگر اسمش تغییر نیافته باشد) مسجد نجفیها زمان: نماز ظهر و عصر

البته در لندن یکی دو باری مسجد رفتم نه به قصد تقرب بلکه یک بار برای مجلس ترحیمی و تسلی دادن به دوستی در غم از دست دادن عزیزش, یک بار هم به اصرار شدید دوست دیگری اکراهانه و مجبورانه به مرکز اسلامی لندن رفتم. آن هم در رمضان بود. آخرش هم افطاری دادند که آنرا هم بخاطر فیض بیشتری که نصیب همان دوست کنم به او دادم. آخر می گفت این افطاریها و نذریها ثواب دارد.

حالا که فکر می کنم می بینم همان ده سال پیش مسجد رفتنـــم هم با توصیه ی عزیز دیگری بوده . شاید بگویند خانه از پایبست ویران بوده که جوابش منفی است. اصلن مگر میشود؟ در هفت سالگی مکبــر مسجد بودم و در هنگام صلاه ظهر! دوان دوان و با اضطراب از مکتب سوی مسجد می رفتم تا نکند خدای نکرده نمازم قضا شود و مهمتر از آن از انجام آن مسًولیت تاریخی که همان مکـبــری بود و خلقی هم در انتظار و چشم براهم باز بمانم.

چه بودیم و چه شدیم. از دنیای دین به عالم یقین رسیدیم.

می گوید: توبه کن لامصب!
می گویم: برو بابا حال داری. درهای رحمت خداوندی که همیشه باز است آنهم به وقتش.

طولانی شد .....

پس نوشت: یک سالی هست که با این کیبورد بدون برچسب انگلیسی به فارسی ننوشته ام . چقدر سخت است پیدا کردن الف لام میم را.

اولین و آخرین برخورد

در یک رابطه دوطرفه دوستانه, تجاری , سیاسی, مجازی و ... اولین برخورد و نگاه است که همیشه در ذهن باقی می ماند. در هنگام جدایی و طلاق , بدرقه عزیزی و خداحافظی هم آخرین نگاه و آخرین حرف. عکس العمل ها و قضاوت های بعدی هم بر اساس همین ذهنیت هاست که شکل می گیرد.

پس نتیجه می گیرم:.

اولین برخورد به مثابه اهمیت آخرین برخورد است..
The first impression is as important as the last one.

پاداش حمله, قهرمانی است : Euro 2008

قهرمانی ماتادورهای اسپانیایی به دلم چسبید. فوتبال زیبا و تهاجمی و تکنیکی مزدش را گرفت و عدالت خداوندی هم بر روی زمین برقرار شد و انتقام اشک های به ناحق ریخته ی 4 سال پیش , پس از قهرمانی یونان هم گرفته شد. بیشترین گل زده, بیشترین تعداد شوت به سوی دروازه حریفان و البته بهترین گل زن مسابقات در چهره دیوید ویا.


مسابقات این دوره از جذابیت زیادی برخوردار بود و حتی می توانم آنرا بهترین تورنمت فوتبال اروپایی در 20 سال اخیر بنامم و آنرا در ردیف جامهای جهانی که در مکزیک در سالهای 70 19و 1986 برگزار شد قرار دهم

Getty Images منبع تصویر

پیروزی اسپانیا دارای اهمیت و ارزش سیاسی هم هست و می تواند در اتحاد (هر چند موقتی) مردمان اسپانیا هم نقشی داشته باشد. هر چه نباشد حداقل سه بازیکن اصلی و ارزنده اسپانیا (پویول, انیستا و ژاوی که بهترین بازیکن جام هم شناخته شد) در بارسلونا و منطقه کاتالان بازی می کنند. پس یک امتیاز منفی برای جدایی طلبان .



جدای اسپانیا و نسل طلایی بازیکنان جوانش و اولین قهرمانی اش پس از 44 سال, تیم های دیگری هم نقش ارزنده و مثبت خود را ایفا کردند.

* ترکیه: شجاعت و غیرتشان همه را به تحسین واداشت و نشان دادند آن مقام سومی جام جهانی شان آنچنان شانسی و بختکی هم نبوده است. لحظات دلهره آورو شادی بخشی را از خود برجای ماندند.

*نارنجی پوشان هلندی که قلب ها را محسور پاهای جادوگر خود کردند و باز یاد و خاطره فوتبال شناور ابداعی کرویف 1974 و مثلث طلایی اواخر دهه 80و اوایل 90 را در اذهان زنده کردند. شاید اگر آن حادثه خانوادگی برای بلهروز مدافع هلندی پیش نمی امد ....

*روسها که نشان دادند با یک ستاره (آرشوین), 10 یار در خدمت تیم و یک مربی فهیم و بادانش و درجه یک می شود هم زیبا بازی کرد و هم نتیجه گرفت.

*آلمان. بخاطر گل بالاک به اتریش!

* از یونان و ایتالیا هم که با ضدفوتبال بازی کردن به درجه و مقامی درخورشان هم نرسیدند تشکر ویژه می شود.

بهترین لحظه ورزشی تورنمت: گل مساوی ترکیه در برابر کرواسی در دقیقه 122

بهترین لحظه غیرورزشی جام هم برایم آن هنگام بود که پس از پیروزی هلند برفرانسه بازیکنان هلندی دست بچه های خود راگرفتند و با خود به داخل زمین آوردند. نشانگر پیوند مستحکم خانواده و فوتبال و البته من هم برای اینکه سهمیه تماشای فوتبالم در آینده قطع نشود این را گفتم.

پی نوشت: آز انجاییکه می گویند در هنگام خوشی به یاد درگذشتگان و پیش کسوتان و قدیمی ها هم باش جا دارد از تلاشهای بزرگمرد عرضه ایثار و حماسه رائول بزرگ (علیه آلاف تحیت و الثتا) هم یادکی کنیم و خاطره اش را پاس بداریم.

2. از انتخاب نشدن رونالدو در تیم منتخب یوفا هم مشعوف گردیدیم.

3. به قدرت پیش بینی خود هم ایمان آوردیم. نظری که 20 روز پیش و قبل از اولین بازی اسپانیا در برابر روسیه دادم:
آب زنید راه را, مژده مژده... امشب قهرمان وارد می شود. لینک.
. .

در پاسخ به عرفان عزیز و دعوت وبلاگی

مقدمه: عرفان عزیز یا همان حرف حساب خودمان در وبلاگش نظرم را درمورد سوالی که یوزپلنگ عزیز مطرح کرده خواسته است.

بحث در مورد واقعه ای است که در دانشگاه زنجان ایران اتفاق افتاده و در آن گویا استاد دانشگاهی - دکتر مددی نامی- قصد انجام عمل خلافی با دختر دانشجویی را داشته و دختر و دیگر دانشجویان که از قصد استاد آگاهی داشته اند با نیت و پلان قبلی ودرست کمی قبل از سربزنگاه! غافلگیر می کنند استاد را و فیلم و عکسش را هم در اینترنت منتشر می نمایند.

برای منی که از متن بدورم و از چند و چون دقیق قضایا هم ناآگاه نظر دادن شاید مشکل تر باشد. ولی سعی می کنم اجابت کنم بنا بر احترام به دوست عزیزی و نظرم را بر اساس داده های موجود که البته هنوز در محکمه ای به اثبات نرسیده بیان کنم. وبلاگ یوزپلنگ عزیز را دیدم ولی کامنت های سایت بالاترین را نه هنوز.

در پیش نظر می گویم از نیت انسانها بی خبرم. اگر این اتفاق در شرایط معمولی اتفاق می افتاد و اگر شائبه سواستفاده از موقعیت شغلی هم پیش نمی امد از انجاییکه دوطرف درگیر انسانهای عاقل و بالغی بودند نیازی به چنین بحثهایی هم نبود. ولی حال این مساله به این صورت مطرح شده که انسان شروری می خواسته از دختر نجیبی سواستفاده کند و البته موقعیت شغلی اجتماعی استاد هم بر حساسیت ها افزوده است.

. پس سوال این است اگر من نوعی در موقعیت این 4 عنصر درگیر(وزیر-استاد - دختر و دانشجویان ماجرا) و پس از انجام ماجرا بودم چه می کردم؟

1. اگر وزیر بودم دستور پیگیری می دادم. دفاعیات استاد موردنظر را می شنیدم . بخاطر احترام به جو عمومی, استاد مورد نظر را تا روشن شدن حکم دادگاه منفصل از خدمت می کردم . اگر بی گناهی اش در دادگاه ( بر فرض وجود دادگاهی عادل)ثابت می شد تشویق و ارتقا درجه را مدنظر قرار می دادم. کمیته تحقیقی تشکیل می دادم ودرصد و میزان قوع چنین اعمالی را در محیط درس و دانش بررسی می کردم و دستورات پیشگیرانه ای را هم ضمیمه می کردم.

2. اگر جای استاد بودم استعفا می دادم. در آن صورت دو حالت داشتم. الف: یا که این عمل را توطئه ای می دانستم برای خراب کردن نام و حیثیتم و سعی می کردم با استفاده از تمامی ابزارهای قانونی اعاده حیثیت کنم و نامم را احیا کنم.
ب. در صورت داشتن سو نیت شخصی عذاب وجدان می گرفتم. به ضعف نیروی درونی ام پی می بردم . عذر خواهی رسمی منتشر می کردم . در گوشه ای آرام بدنبال تحقیق و کسب دانش می رفتم. به فکر بازسازی خانواده و زندگی از دست رفته ام می افتادم. یوزپلنگ عزیز گفته خود را از پنجره بیرون می انداخته ولی چون من از بلندی می ترسم و با خودکشی هم میانه خوبی ندارم از این کار منصرف می شدم!

3. جای دختر بودن از همه مشکلتر است. تا دیروز یک دانشجوی ساده بودی که (شاید) سرت را پایین می انداختی و دنبال درس و مشقت بودی ولی امروز شده ای یک سلبرتی ناخواسته و نقل محافل و مجالس. مایه تاسف عده ای و تمسخر دیگرانی. مهمتر اینکه قصد و هدف اصلی دختر و دانشجویان بر من نامشخص است. عکس العمل من در این صورت بستگی به میزان حمایت خانواده و دوستانم از من داشت. اگر از طرف خانواده ام طرد می شدم (با توجه به فضای بسته و مردسالارانه برخی خانواده ها) زندگی در آن شرایط را مطلوب نمی دانستم و سعی می کردم مکان زندگی ام را تغییر دهم. به کشور دیگری بیایم و زندگی جدیدی را آغاز کنم. (اگر این شرایط برایم مهیا نبود مجبور بودم مهیا کنم.)

اگر حمایت نزدیکانم را داشتم با توجه به اینکه اگر قصدم بدام انداختن انسان شروری بوده به این کارم افتخار می کردم و می بالیدم و یا سعی می کردم از فرصت پیش آمده نهایت استفاده شغلی درسی سیاسی اجتماعی را ببرم. گرچه در شرایط ایران مشکل است این کار. (وقتی نیما خودخواه میشود).

4. اگر جای یکی از دانشجویان بودم که باز هم چون به وظیفه شهروندی ام عمل کرده بودم به این کارم افتخار می کردم و باز هم همین عمل را در صورت قرار گرفتن مجدد در همین موقعیت انجام می دادم. فقط در آنصورت آرزو می کردم در ایران نبودم تا بجای انتشار مجانی آن در یوتیوب, آنرا به روزنامه ای می فروختم تا مایه ای هم به من می رسید و مشکلات خرج تحصیلم هم کمتر می شد.

این کامنت خودخواهانه پولی مالی را جدی نگیرید. شرایط ویژه این روزها اقتضای هر کاری را می کند!!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما...

باز تابستان است و بازار مجالس و پارتی ها داغ . برای من که همیشه در اینگونه مجلس ها تنها نقش یک شرکت کننده صرف را داشتم کمی فرق می کند این بار. مصداق همان همیشه شعبون یک دفعه هم رمضون شده ایم صاحب مجلس. حالا با نزدیک شدن به زمان مورد نظر حساسیت ها و استرس ها و تکاپوها هم بالا رفته و همه هم بدنبال این هستند که این جشنی که قرار است تنها برای یک بار انجام گیرد با دقت کامل و بدون نقص انجام شود.

البته می خواستیم سنت شکنی کنیم و مراسم را ساده و خودمانی برگزار کنیم و به همان ماست و آب دوغ خیار (همان بادرنگ وطنی)بسنده کنیم و عوایدش را صرف مصارف خیرخواهانه و خدا و بنده پسندانه همچون سفر و گشت و گذاری بدور دنیا کنیم که با اشاره ملوکانه مقامات بالاتر دو جناح و ذکر این نکته حیاتی که آبروی اسلام عزیز در خطر است و آرزوها و ارمانهای زیادی برای این روز دیده شده ما هم مانند هر نمونه دیگری سرتسلیم فرود آوردیم و توبه و استغفار در پیش گرفتیم تا آن هنگام که مورد قبول افتاد. که اصولن پاسداشت حرمت این دو جناح محترم از اهم واجبات و از اصولی ترین اصول سیاست خارجی ماست. (هرچند به بهای قربانی کردن منافع کوتاه مدت داخلی خودمان تمام شود . باید با ابرقدرتها ساخت).در نهایت تبدیل شدیم به ماشین امضا کننده چک های سفید البته بدون حق وتو و اعتراض! روابط داخلی مان هم بر مبنای احترام متقابل به عقاید و اصول یکدیگرو بصورت خودمختاری محدود فدرالی در چارچوپ قانون اساسی خدشه ناپذیر(البته در پایان هر سال مورد بازبینی و تصویب مجدد طرفین قرار می گیرد) بنا شده است.

در این کوتاه آمدن هم البته یدطولایی دارم و مسبوق به سابقه هستم. کسی که در برابر هویت و شناسه اش یعنی نامش نتواند مقاومت کند بدرد هیج چیزی نمی خورد. نام زیبای نیمای مان را برای هم وزن نمودن با نام سرورمان و البته خوشایند ایشان به نیمو تبدیل (غیررسمی )کردیم -تا اطلاع ثانوی البته!!- ای کاش دست که نه, حیف است اما دوربین این اندرو استنتون هم می شکست و این فیلم را هم نمی ساخت.-Finding Nemo -

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
. همدیگر را 6 سالی است که می شناسیم و با خصوصیات و خلق و خوی هم طییعتن باید در این مدت آشنا شده باشیم که تصمیم به ازدواج گرفته ایم. بله! آشنا شده ایم و با هم زندگی هم کرده ایم . در راستای بسیار سفرباید تا پخته شود خامی و در سفر باید شناخت دوست را مسافرتها هم رفته ایم. البته مانند هر دو انسانی در این زمین پهناور, تفاوت نظرهای مان هم پابرجاست که این یکی از دلایل جذابیت ونزدیکی و تاثیرگذار درموفق بودن رابطه مان در این مدت بوده و تصمیم به زندگی مشترک در ادامه همین تضارب آرایش ! بوده است. اصلن جذابیت از این بیشتر که یک کافر بی دین می خواهد با یک مسلمان خداپرست زندگی کند. البته در این زمینه باید آن همسر یکتاپرست را پرستید که حاضر شده من خودخوانده ی جهنمی اسفل السافلینی را دردرگاه خود بپذیرد. حالا می رویم که زندگی را بصورت رسمی! آغاز کنیم.


قراراست شهر مقدس هامبورگ و مردمان خوش مرامش همراه با پریان دریایی دریای الب ِ و رود السترش شاهد پیوند رویایی و آسمانی! این دو یار و دو دلداده ای باشند که دستهای وفا وصداقت خود را برهم نهاده و راهی سفر عشق شده اند تا در جاده های زرین صفا و محبت, شراب جاودانه شدن را نوش نمایند و همچون زورقی بر جویبار آرام زندگی , بسوی دریای خوبیها و خوشیها رهسپار گردند.

زندگیمان نیلوفری بادا


افغانستان و اسراییل


اخیرن عکسی منتشر شده که حاکی از دیدار و گفتگوی همسر سفیر افغانستان در کانادا با سفیر اسراییل در این کشور است و باز بحثهای قدیمی مربوط به داشتن و یا نداشتن رابطه سیاسی میان افغانستان و اسراییل مطرح گردیده است.


رابطه و اساس سیاست خارجی یک کشور باید بر پایه و اقتضای منافع ملی آن کشور باشد نه بر اساس علایق و خواسته ها و دنباله روی از کشورهای منطقه. اگر بنا بر نداشتن رابطه با کشوری باشد که حکومتهای ایران, پاکستان, عربستان سعودی و روسیه (بعنوان نماینده و میراث دار اتحاد جماهیر شوروی) که مسببان اصلی خارجی برای وضعیت کنونی افغانستان هستند اولویت بیشتری برای قطع ارتباط دارند. (منظور من قظع رابطه با کشورهای موصوف نیست, بلکه اولویت بندی است.

اگر می خواهیم قطع رابطه کنیم بخاطر خوشایند کشورهای عربی و منطقه که نباید فراموش کنیم کشوری مانند مصر که بدترین خسارات را از جانب اسراییل دیده حالا منافعش ایجاب می کند که با اسراییل رابطه داشته باشد. ترکیه هم همینطور. سوریه هم که اعلام کرده ملاقاتهای رسمی با مقامات اسراییل دارد. بر این لیست اضافه کنید ملاقاتهای گاه و بیگاه و مخفیانه و آشکار کشورهایی همچون قطر و کویت و امارات و ...

از عرفات فقید و محمود عباس (رهبران فلسطین)هم که فلسطینی تر نیستیم که با اسراییل پیمان صلح امضا کرده اند. بخاطر ظلم و ستم ایجاد شده به فلسطینی ها کاسه ای داغتر از آش و دایه مهربانتر از مادر هم نشویم.بگذاریم فلسطینی ها خودشان برای سرزمین پدری شان تصمیم بگیرند نه اینکه ما از هزاران کیلومتر آنطرفتر رهبرانشان را خاین و بی سواد بدانیم و برایشان تعیین تکلیف نماییم.


همین رهبران بودند که تا هنگامی که به فایده شان بود جنگ و انتفاضه را پیش بردند و قهرمان و مبارز خوانده می شدند و آن هنگام که صلاح مردم خود را در صلح و سازش با رقیب یافتند و منافع و مصالح خود را و مردمشان را قربانی خواسته های دیگران نکردند شدند خاین و بی سواد و ناآگاه.

.در همین صفوف برادران ! طالب و القاعده هم کم فلسطینی ندیده ایم که علیه مردم و دولت افعانستان جنگیده اند.


حال این سئوال را مطرح کنیم که ضرر داشتن رابطه با اسراییل چیست و اصولا تا کنون اسراییل چه ضربه ی مستقیم و یا غیرمستقیمی بر وطن و هموطنان ما وارد کرده است؟

اگر روابط با اسراییل هم بنا بر اصول رسمی دیپلماسی, استقلال و احترام متقابل انجام شود من از این رابطه استقبال می کنم. نظرمن در ارتباط با کشور فلسطین و هر مملکت و حکومت دیگری هم همین است. افغانستان جدید باید این را به دنیا نشان دهد که کشوری است صلح طلب و آماده همکاری و داشتن ارتباط حسنه با تمامی کشورها مطابق همان اصول ذکر شده


این نظر را در بخش نظرات سایت کابل پرس نوشته بودم. برای اطلاع از نظرات دیگران به این آدرس مراجعه نمایید.

بزرگترین و پرجمعیت ترین زندان دنیا



اگر درگوشه کافی شاپی نشسته اید و با دوستان خود پیاله چایی می نوشید.

اگر مشغول خرید مایحتاج روزانه خود از سوپر مارکتی هستید و چشمتان بدنبال آخرین تخفیف های فروشگاه است.

اگر به آلوده نکردن محیط زیست اهمیت میدهید و ازوسائل نقلیه عمومی مانند اتوبوس بجای ماشین شخصی استفاده می کنید.

اگر صبحگاهان در پارک نزدیک خانه خود نرمش می کنید.

اگر هم که حوصله تان از دنیا و زندگی و مشکلاتش سرآمده و تصمیم قطعی برای خودکشی گرفته اید و برای مثال روش سقوط ازیک بلندی, پل و یا دره را بعنوان شیوه مورد علاقه برای آزادی خود برگزیده اید.

در همه حال لبخندی بر لب داشته باشید.
چرا که در بریتانیا برادر بزرگتر همیشه به شما می نگرد و مراقب شماست.

انگلستان با بیش از 4 میلیون تلویزیون مدار بسته
(سی سی تی وی) -یعنی برای هر 14 نفر یک دوربین - مقام اول را از این حیث در دنیا دارا است و عملن به بزرگترین زندان سربازجهان تبدیل شده است . اگر هم در لندن زندگی می کنید احتمال دارد روزانه دوربین ها تا 300 به شما لبخند بزنند و به اصطلاح شکارتان کنند.
*

نقاشی روی دیوار از بنسکی هنرمند گرافیتی


در مقابل اعتراض همیشگی گروههای لیبرال و مدافع حقوق بشربه حکومت در سلب آزادیهای فردی , دولت هم چنان پرتوان و پرتحرک به گسترش سیستم مراقبتی خود ادامه می دهد و در حال حاضر وزارت داخله بیش از 300 میلیون پوند در سال (78 در صد بودجه سالیانه اش برای جلوگیری از جرم و جنایت) را به این امر اختصاص می دهد.

پلیس چه می گوید؟

گرچه پلیس به نقش مثبت استفاده از این تکنولوژی در به دام انداختن تبهکاران اشاره می کند و بعنوان مثال دوربینها مجهز به سیستم اسکن و تطبیق چهره حتی در میان جمع هستند و البته آمار دستگیریهای پس از جرم و چنایت را ارائه میدهد ولی افزایش روزافزون قتل و جرح بخصوص استفاده از سلاح سرد در میان نوجوانان انگلیسی این واقعیت را مطرح کرده که برای پیشگیری از این معضل به شیوه های دیگری هم باید متوسل شد و ایده زندان بزرگ به تنهایی پاسخگو نیست.

هم اینک طرحهایی از قبیل بازرسی کودکان بیش از ورود به مکتب و به خدمت گرفتن وسایل اسکن کننده همانند آنچه در فرودگاهها و میدانهای هوایی استفاده می شود و افزایش مدت محکومیت برای حمل کنندگان سلاحهای سرد و گرم مورد بحث قرار گرفته است.


در مدت 5 ماه پس از آغاز سال 2008 تا کنون, بیش از 100 مورد حمله اکثرن با کارد در شهر لندن به تنهایی صورت گرفته که در 33 بار آن, لندنیان در ماتم از دست رفتن جان جوانانشان نشسته اند.** . اوج فاجعه زمانی آشکار میشود که بدانیم بیشترگروههای حمله کننده و خلافکار, نوجوانان 12 تا 18 ساله و دلسرد از درس و مکتب هستند . حتا در موردی پسری 7-8 ساله چاقو بدست در محل حادثه ای دیده شده است.

این مشکل بصورت بحران و یک نگرانی اجتماعی عمومی برای خانواده ها درآمده و
انتقادات از پلیس و دولت هم شدت بیشتری گرفته است.حزب حاکم هم اگر می خواهد انتخابات آینده را به رقیب واگذار نکند (همانگونه که در انتخابات محلی هفته گذشته شکست را پذیرفت ) باید برایش چاره ای اساسی تر بیاندیشند و با گروههای منظم بحران زا مقابله جدی تری نماید.

منابع آماری:
*. آمار سال 2006. به نقل از روزنامه گاردین
** Evening Standard, چهارده می 2008

خالق آثار بنسکی عکسها از فلیکر. (Bansky)-

مرسدس 55,000 پوندی و مشکل پارک کردن در لندن

این واقعه دیروز در لندن اتفاق افتاد. راننده ای اتومبیلش را در جنوب لندن برای دقایقی پارک می کند و پی کارش میرود. دقایقی بعد, مامور ترافیک هم از راه میرسد و متوجه پارک غیر قانونی مرسدس اس کلاس میشود به یگان ویژه برای بردن ماشین اطلاع میدهد. مشکل هم از اینجا شروع می شود که ماموران خودروی مخصوص حمل, دچار اشتباه محاسباتی می شوند و این چنین صحنه ای بوچود میاید و ماشین گران قیمت معلق در زمین و هوا و در فاصله بسیار کمی از برخورد به زمین باقی می ماند.


نیم ساعت بعد تیم دیگری میاید و بحث و مشاجره ای با تیم قبلی در می گیرد. و سرانجام بعد از ساعتی و به کمک جرثقیل دوم ماشین به سلامت (؟) به زمین بازمی گردد. در این مدت ترافیک بسیار شدیدی هم در خیابان بوجود آمده است.

داستان پایان جالبی هم دارد. ماشین را به گاراژ نمی برند و آنرا در همان جا رها می کنند و از خیر بردنش میگذرند!. شهر داری بخش (اداره ترانسپورت لندن) به اشتباه ماموران خود اذعان می کند و از راننده هم عذرخواهی. ماموران را هم به دوره بازآموزی می فرسنتد.

راننده هم تا کنون باید اتومبیلش را به تعمیرگاه برده باشد تا موتورو فیلترو روغن و بنزینش را چک کنند.
منبع خبری و عکس: Evening Standard

پی نوشت:
مطلب را همانگونه که درمنبع
آمده بود وارد کردم ولی از عکس و نظرها مشخص می شود که مرسدس از نوع ای- کلاس است و قیمتش هم 20-25 هزاری ارزانتر. البته صرف نظر از مدل و قیمت مرسدس پیامش در این است که مامورانی که خود وظیفه روان سازی ترافیک را دارند سد معبرمی کنند و مشکل آفرین می شوند و مزاحم.

.

مگر این پنج روز دریابی ....

امروز خبردرگذشت یکی از دوستانم را شنیدم. باور نکردنی, ناگهانی و شوک برانگیز.

آخرین بار هفته پیش دیدمش, با همان خوشرویی و لبخند همیشگی . برای دیدن مادرش به آفریقای جنوبی می رفت. سفر خوشی برایش آرزو کردم و قرار شد عکسهایش را از آنجا برایم بفرستد. امروز اما, خبر مرگش را از خواهرش شنیدم. نمی دانستم چه بگویم. ...تنها آرزوی صبر برای خانواده اش در غم فراق....

راکل, در هنگام مرگ تنها ۳۱ سال سن داشت. روانش شاد

نصایح پدری

بچه ها معمولن اولین دانسته های ادبی شان را در دوران مکتب و مدرسه می آموزند و البته در کنار مکتب و درس نباید از نقش والدین و اطرافیان غافل شد. شاید سهم این نقش با توجه به بوجود آمدن وسایل جدید آموزشی مانند تلویزیون و اینترنت کمرنگتر شده باشد ولی هنوز هم اطرافیان کودک و خصوصن والدین ایفاگر نقش همیشگی خود (اولین و تاثیرگزارترین معلم) هستند.

غرض از این مقدمه کوتاه این بود که دیروز به این فکربودم که من چه چیزهایی را از کتاب و نوشته و درس فراگرفتم و چه مسائلی را برای اولین بار در خانه آموختم. چه آن هنگام که زمستان سردی بود و بخاری نفتی و کرسیی و همه زیر کرسی جمع می شدیم وبی بی جان اوسنه (داستان) "هفت برار و یَک خوهر"را نقل میکرد و چه آن زمان که پدر در راه خانه می گفت: این نصیحتی که به شما می کنم را به خاطر داشته باش. تکرار این نصایح که به مناسبتهای مختلف بیان میشد و در هر کدام هم نکته ای نهفته بود برای پسری هفت- هشت ساله باعث ماندگاریشان در ذهن شد. نصایحی که شاید از نسلی منتقل شده بود و شاید هم انتظار پدر این بوده و هست که من هم به نسل بعد انتقال دهم. البته اینکه من چقدر با این نصایح موافق هستم و اصولن نسل آی پاد و پلی استیشن چقدر آنرا می پذیرد بحث دیگری است.

نمونه هایی از نکته هایی که برای اولین بار در خانه(از پدر و اطرافیان) آموختم - غیر کلیشه ای تر هایش را و کمتر شنیده شده هایش را-فبل از آنکه در کتابی بیینم و یا از معلم و استاد و رفیقی بیاموزم را در اینجا ثبت می کنم.

منظور از غیر کلیشه ایش این است که مثلن من :
این دغل دوستان که می بینی ....مگسانند گرد شیرینی
و یا
نان که از کیسه مهمان بود.....حاتم طایی شدن آسان بود و ..... را قبل از اینکه در کتاب بیننم از پدرم شنیده بودم.

نام نیک

گرنام نیک خواهی فرزند همیشه
بیاموز ای برادر! قرآن و خط و پیشه
گراو خطی نخواند و پیشه ای هم نداند
ناچار گاو چراند در کوه و دشت و بیشه
گر کار گاو چرانی از دست وی نیاید.
ناچار پیشش آید کلنگ و بیل و تیشه
گر کار تیشه و بیل از دست وی نیاید
مانند سگ بگردد او دربدر همیشه

نگاه ماتریالیستی! به دنیا

پدر زر است و مادر زر است و برادر زر
اگر غلط نکنم لطف کردگار زر
زور مکن, زار مکن, زر بفرست
زر بر سر هر سنگ ریزی نرم شود

ارزش قلم

قلم ترجمان بزرگان بود .......... قـلـــم بهتر از تیغ بـــــرّان بود
کسی که ندارد شجاع از قلم ......... خری دان که در زیر پالان بود

سرگرمی و طنز

همان پهلوانی که دیدی منم ......... جلنگ کدو از زمین بر کــــــنم
به آب روان پر کنم حوض را ........ به گرز گران بشکنم جوز را
....

دروغ میگم دروغهای سرافراز شتر بر کیک* سوار شد رفت به شیراز
.....
کیک بر سر گفتار شد .....یک لگد زد هفتاد ود و فیل مردار شد

مذهبی **

بوبکر یارغار, عمر مهر درّه دار, عثمان شهسوار, علی فتح خیبر است

بوبکر چون درخت, عمر چو شاخ او, عثمان چو برگها علی میوه بر سراست

بوبکر چو آسمان, عمرهم ستارگان, عثمان طلوع صبح ,علی روز انور است

هر کس از این چهار یکی را خلاف گفت کمتر زخرس و خوک یهودان خیبر است

......

-------------------------------------------------------
* کیک نام حشره ریزاندامی است همانند پشه

** با این مذهبی هایش موافق نیستم و اصولن صحبت از علی و عمرو دین در این سال و روزگار را وقت تلف کنی می دانم. ولی خب بنا بر اتفاق! این اسامی بخشی از دوران کودکی من بوده اند و راه فراری هم نداشتم.

پی نوشت: آخرین باری که پدر و مادرم را دیدم کریسمس بود و باز تا تابستان و ماه جولای که به دیدنشان بروم. وقتی بزرگتر میشویم و گرفتار کارو زندگی شخصی کمتر فرصت میکنیم تا ابراز علاقه مستقیم نسبت به والدین کنیم. شاید هم مساله شرم باشد و عدم احساس نیاز ولی بهر حال برای یک بار دیگرباید بگویم که پدرم و مادرم! دوستتان دارم!

! در شیراز نماز باران می خوانند, در لندن برف میاید

امام جمعه محترم شهر شیراز از مومنان و نمازگزاران درخواست کردند برای رفع مشکل خشکسالی از خداوند درخواست برف و باران کنند. (لینک فارس نیوز). امروز صبح که از خواب برخاستم دیدم که بلــــــــه! دعاها و نمازها مستجاب شده است و درهای رحمت خداوندی هم گشوده. از آسمان عوض باران , برف می بارد. البته تنها مشکل این بود که این برف نه در شیراز که در لندن می بارید.

ضمن تشکر از سخاوتمندی خاص امام جمعه محترم از این درخواست خیرخواهانه, خواهشمندم در نمازهای بعدی آدرس دقیقتری بدهید تا مومنان واقعی از این نعمت الهی بهره مند شوند. کافران لندن نشین به اندازه کافی باران را در طول سال تجربه می کنند. مطمئن هستم دفعه آینده موفق خواهید شد.

چند عکس از برف امروز لندن (پشت دیوار خانه مان البته! این را هم بگذارید به حساب تنبلی روز یکشنبه). این برف بهاری به همان سرعتی که آمد به همان سرعت هم آب شد.







پی نوشت: در آن یکشنبه ای که در لندن برف آمد همزمان شده بود با روز حمل مشعل المپیک چین (پکن 2008). این برف را هم به جنبش آزادیخواهی تبت هم ارتباط دادند. چطور؟ آخر اعتقاد داشتند این برف آمده بود تا مشعل را خاموش کند. متاسفانه برف چندان با تبتی ها هم همیار نبود و درست در هنگام آغازمراسم بند آمد!