Welcome to herati.co.uk. Introducing the great ancient city of Herat to the world.

رهایی مبارک

پرویز کامبخش دانشجویی که فقط به جرم چاپ و توزیع مقاله ای از اینترنت در مورد حق زنان در اسلام و در بین تعدادی از هم صنفی هایش به اعدام محکوم شده بود از زندان آزاد شده و توانسته به سلامتی از کشور خارج شود
.
حکم آزادی را کرزی داده است و البته با تاخیر اعلام شده تا از واکنشهای احتمالی روحانیون! (ملاها) جلوگیری شود. البته دو سال اندی از زندگی جوانی را با زندانی کردنش بر هدر دادند که البته ترکش های رفتارهایی که در این مدت با او شده تا آخر عمرش  و در کنارچشمانش خواهد بود.
متاسفانه هنوز این ملاهای اسلامی که برداشت خود را از دین مطلق می دانند و هر که را که مانند آنان نیاندیشد کافر و مستحق عذاب ,در 1400 سال قبل سیر می کنند و نفهمید ه اند که در دنیای امروز جواب یک مقاله را با حکم اعدام و زندان وشکنجه نمی دهند. اگر دین خود را برحق میدانید و خود را قوم برگزیده و نظر کرده, خوب جواب پرسشهای بیشمار و تناقضات گوناگون را با زبان بدهید نه همچون اسلافتان باشمشیر. این سر بر دار کردنهایتان و تهدیدهایتان هم نشانی جز ضعف و ترس از آگاهی مردم ندارد و بیشتر فصل کننده است تا بوصل رساننده
همین عکس العمل های احساسی و غیرتی شماست که از یک دانشجوی ناشناس بعنوان قهرمان آزادی بیان در سطح جهان یاد می شود و صد هزار نفر برای آزادیش از زندان درخواست می دهند و بیانیه امضا می کنند. آز آبروی نداشته تان هم صحبتی نشود برایتان بهتر است
.
بهرحال از آزادی کامبخش مسرورم و امید که کامبخش های دیگری هم که در زندان جهالت تنها بخاطر عقیده شان بسرمی برند رهایی خود را بازیافته و کام خانواده های خود راشیرین کنند چراکه این احکام قرون وسطایی جز نشانی از بربریت و وحشیگری چیزی ندارد و اصولا این 
شایسته هیچ انسانی نیست که حکم مرگ همنوع خود را بدهد.


بقول فریدون مشیری 
تو از آیین انسانی چه میدانی
اگر جان را خدا داده است
چرا تو باید بستانی


از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

بیش از یک سال است که گرد و غبار این وبلاگ را فراگرفته و نتوانسته ام مطلبی تازه بنویسم. حالا فرضتی فراهم آمد تا تارهای عنکبوت زده را پاره و متلاشی کنم. بهانه ی علت تاخیر را , دوست دارم گرفتاریهای شخصی قرار دهم تا هر چیز دیگری .

این پست تازه هم مصادف شده با آغاز ماه رمضان. به این فکر می کردم حالا رمضان به کنار, آخرین باری که به قصد راز و نیاز با خداوند به مسجد رفتم کی بود؟

جواب این سوال آسان چند لحظه ای زمان می خواست تا بکاوم آن گذشته های دور را. در همین ماه بود.

دقیقا ده سال پیش.

مکان: مشهد, خیابان شیرازی یا بالا خیابان بقول محلی(اگر اسمش تغییر نیافته باشد) مسجد نجفیها زمان: نماز ظهر و عصر

البته در لندن یکی دو باری مسجد رفتم نه به قصد تقرب بلکه یک بار برای مجلس ترحیمی و تسلی دادن به دوستی در غم از دست دادن عزیزش, یک بار هم به اصرار شدید دوست دیگری اکراهانه و مجبورانه به مرکز اسلامی لندن رفتم. آن هم در رمضان بود. آخرش هم افطاری دادند که آنرا هم بخاطر فیض بیشتری که نصیب همان دوست کنم به او دادم. آخر می گفت این افطاریها و نذریها ثواب دارد.

حالا که فکر می کنم می بینم همان ده سال پیش مسجد رفتنـــم هم با توصیه ی عزیز دیگری بوده . شاید بگویند خانه از پایبست ویران بوده که جوابش منفی است. اصلن مگر میشود؟ در هفت سالگی مکبــر مسجد بودم و در هنگام صلاه ظهر! دوان دوان و با اضطراب از مکتب سوی مسجد می رفتم تا نکند خدای نکرده نمازم قضا شود و مهمتر از آن از انجام آن مسًولیت تاریخی که همان مکـبــری بود و خلقی هم در انتظار و چشم براهم باز بمانم.

چه بودیم و چه شدیم. از دنیای دین به عالم یقین رسیدیم.

می گوید: توبه کن لامصب!
می گویم: برو بابا حال داری. درهای رحمت خداوندی که همیشه باز است آنهم به وقتش.

طولانی شد .....

پس نوشت: یک سالی هست که با این کیبورد بدون برچسب انگلیسی به فارسی ننوشته ام . چقدر سخت است پیدا کردن الف لام میم را.