Welcome to herati.co.uk. Introducing the great ancient city of Herat to the world.

از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

بیش از یک سال است که گرد و غبار این وبلاگ را فراگرفته و نتوانسته ام مطلبی تازه بنویسم. حالا فرضتی فراهم آمد تا تارهای عنکبوت زده را پاره و متلاشی کنم. بهانه ی علت تاخیر را , دوست دارم گرفتاریهای شخصی قرار دهم تا هر چیز دیگری .

این پست تازه هم مصادف شده با آغاز ماه رمضان. به این فکر می کردم حالا رمضان به کنار, آخرین باری که به قصد راز و نیاز با خداوند به مسجد رفتم کی بود؟

جواب این سوال آسان چند لحظه ای زمان می خواست تا بکاوم آن گذشته های دور را. در همین ماه بود.

دقیقا ده سال پیش.

مکان: مشهد, خیابان شیرازی یا بالا خیابان بقول محلی(اگر اسمش تغییر نیافته باشد) مسجد نجفیها زمان: نماز ظهر و عصر

البته در لندن یکی دو باری مسجد رفتم نه به قصد تقرب بلکه یک بار برای مجلس ترحیمی و تسلی دادن به دوستی در غم از دست دادن عزیزش, یک بار هم به اصرار شدید دوست دیگری اکراهانه و مجبورانه به مرکز اسلامی لندن رفتم. آن هم در رمضان بود. آخرش هم افطاری دادند که آنرا هم بخاطر فیض بیشتری که نصیب همان دوست کنم به او دادم. آخر می گفت این افطاریها و نذریها ثواب دارد.

حالا که فکر می کنم می بینم همان ده سال پیش مسجد رفتنـــم هم با توصیه ی عزیز دیگری بوده . شاید بگویند خانه از پایبست ویران بوده که جوابش منفی است. اصلن مگر میشود؟ در هفت سالگی مکبــر مسجد بودم و در هنگام صلاه ظهر! دوان دوان و با اضطراب از مکتب سوی مسجد می رفتم تا نکند خدای نکرده نمازم قضا شود و مهمتر از آن از انجام آن مسًولیت تاریخی که همان مکـبــری بود و خلقی هم در انتظار و چشم براهم باز بمانم.

چه بودیم و چه شدیم. از دنیای دین به عالم یقین رسیدیم.

می گوید: توبه کن لامصب!
می گویم: برو بابا حال داری. درهای رحمت خداوندی که همیشه باز است آنهم به وقتش.

طولانی شد .....

پس نوشت: یک سالی هست که با این کیبورد بدون برچسب انگلیسی به فارسی ننوشته ام . چقدر سخت است پیدا کردن الف لام میم را.