Welcome to herati.co.uk. Introducing the great ancient city of Herat to the world.

پاداش حمله, قهرمانی است : Euro 2008

قهرمانی ماتادورهای اسپانیایی به دلم چسبید. فوتبال زیبا و تهاجمی و تکنیکی مزدش را گرفت و عدالت خداوندی هم بر روی زمین برقرار شد و انتقام اشک های به ناحق ریخته ی 4 سال پیش , پس از قهرمانی یونان هم گرفته شد. بیشترین گل زده, بیشترین تعداد شوت به سوی دروازه حریفان و البته بهترین گل زن مسابقات در چهره دیوید ویا.


مسابقات این دوره از جذابیت زیادی برخوردار بود و حتی می توانم آنرا بهترین تورنمت فوتبال اروپایی در 20 سال اخیر بنامم و آنرا در ردیف جامهای جهانی که در مکزیک در سالهای 70 19و 1986 برگزار شد قرار دهم

Getty Images منبع تصویر

پیروزی اسپانیا دارای اهمیت و ارزش سیاسی هم هست و می تواند در اتحاد (هر چند موقتی) مردمان اسپانیا هم نقشی داشته باشد. هر چه نباشد حداقل سه بازیکن اصلی و ارزنده اسپانیا (پویول, انیستا و ژاوی که بهترین بازیکن جام هم شناخته شد) در بارسلونا و منطقه کاتالان بازی می کنند. پس یک امتیاز منفی برای جدایی طلبان .



جدای اسپانیا و نسل طلایی بازیکنان جوانش و اولین قهرمانی اش پس از 44 سال, تیم های دیگری هم نقش ارزنده و مثبت خود را ایفا کردند.

* ترکیه: شجاعت و غیرتشان همه را به تحسین واداشت و نشان دادند آن مقام سومی جام جهانی شان آنچنان شانسی و بختکی هم نبوده است. لحظات دلهره آورو شادی بخشی را از خود برجای ماندند.

*نارنجی پوشان هلندی که قلب ها را محسور پاهای جادوگر خود کردند و باز یاد و خاطره فوتبال شناور ابداعی کرویف 1974 و مثلث طلایی اواخر دهه 80و اوایل 90 را در اذهان زنده کردند. شاید اگر آن حادثه خانوادگی برای بلهروز مدافع هلندی پیش نمی امد ....

*روسها که نشان دادند با یک ستاره (آرشوین), 10 یار در خدمت تیم و یک مربی فهیم و بادانش و درجه یک می شود هم زیبا بازی کرد و هم نتیجه گرفت.

*آلمان. بخاطر گل بالاک به اتریش!

* از یونان و ایتالیا هم که با ضدفوتبال بازی کردن به درجه و مقامی درخورشان هم نرسیدند تشکر ویژه می شود.

بهترین لحظه ورزشی تورنمت: گل مساوی ترکیه در برابر کرواسی در دقیقه 122

بهترین لحظه غیرورزشی جام هم برایم آن هنگام بود که پس از پیروزی هلند برفرانسه بازیکنان هلندی دست بچه های خود راگرفتند و با خود به داخل زمین آوردند. نشانگر پیوند مستحکم خانواده و فوتبال و البته من هم برای اینکه سهمیه تماشای فوتبالم در آینده قطع نشود این را گفتم.

پی نوشت: آز انجاییکه می گویند در هنگام خوشی به یاد درگذشتگان و پیش کسوتان و قدیمی ها هم باش جا دارد از تلاشهای بزرگمرد عرضه ایثار و حماسه رائول بزرگ (علیه آلاف تحیت و الثتا) هم یادکی کنیم و خاطره اش را پاس بداریم.

2. از انتخاب نشدن رونالدو در تیم منتخب یوفا هم مشعوف گردیدیم.

3. به قدرت پیش بینی خود هم ایمان آوردیم. نظری که 20 روز پیش و قبل از اولین بازی اسپانیا در برابر روسیه دادم:
آب زنید راه را, مژده مژده... امشب قهرمان وارد می شود. لینک.
. .

در پاسخ به عرفان عزیز و دعوت وبلاگی

مقدمه: عرفان عزیز یا همان حرف حساب خودمان در وبلاگش نظرم را درمورد سوالی که یوزپلنگ عزیز مطرح کرده خواسته است.

بحث در مورد واقعه ای است که در دانشگاه زنجان ایران اتفاق افتاده و در آن گویا استاد دانشگاهی - دکتر مددی نامی- قصد انجام عمل خلافی با دختر دانشجویی را داشته و دختر و دیگر دانشجویان که از قصد استاد آگاهی داشته اند با نیت و پلان قبلی ودرست کمی قبل از سربزنگاه! غافلگیر می کنند استاد را و فیلم و عکسش را هم در اینترنت منتشر می نمایند.

برای منی که از متن بدورم و از چند و چون دقیق قضایا هم ناآگاه نظر دادن شاید مشکل تر باشد. ولی سعی می کنم اجابت کنم بنا بر احترام به دوست عزیزی و نظرم را بر اساس داده های موجود که البته هنوز در محکمه ای به اثبات نرسیده بیان کنم. وبلاگ یوزپلنگ عزیز را دیدم ولی کامنت های سایت بالاترین را نه هنوز.

در پیش نظر می گویم از نیت انسانها بی خبرم. اگر این اتفاق در شرایط معمولی اتفاق می افتاد و اگر شائبه سواستفاده از موقعیت شغلی هم پیش نمی امد از انجاییکه دوطرف درگیر انسانهای عاقل و بالغی بودند نیازی به چنین بحثهایی هم نبود. ولی حال این مساله به این صورت مطرح شده که انسان شروری می خواسته از دختر نجیبی سواستفاده کند و البته موقعیت شغلی اجتماعی استاد هم بر حساسیت ها افزوده است.

. پس سوال این است اگر من نوعی در موقعیت این 4 عنصر درگیر(وزیر-استاد - دختر و دانشجویان ماجرا) و پس از انجام ماجرا بودم چه می کردم؟

1. اگر وزیر بودم دستور پیگیری می دادم. دفاعیات استاد موردنظر را می شنیدم . بخاطر احترام به جو عمومی, استاد مورد نظر را تا روشن شدن حکم دادگاه منفصل از خدمت می کردم . اگر بی گناهی اش در دادگاه ( بر فرض وجود دادگاهی عادل)ثابت می شد تشویق و ارتقا درجه را مدنظر قرار می دادم. کمیته تحقیقی تشکیل می دادم ودرصد و میزان قوع چنین اعمالی را در محیط درس و دانش بررسی می کردم و دستورات پیشگیرانه ای را هم ضمیمه می کردم.

2. اگر جای استاد بودم استعفا می دادم. در آن صورت دو حالت داشتم. الف: یا که این عمل را توطئه ای می دانستم برای خراب کردن نام و حیثیتم و سعی می کردم با استفاده از تمامی ابزارهای قانونی اعاده حیثیت کنم و نامم را احیا کنم.
ب. در صورت داشتن سو نیت شخصی عذاب وجدان می گرفتم. به ضعف نیروی درونی ام پی می بردم . عذر خواهی رسمی منتشر می کردم . در گوشه ای آرام بدنبال تحقیق و کسب دانش می رفتم. به فکر بازسازی خانواده و زندگی از دست رفته ام می افتادم. یوزپلنگ عزیز گفته خود را از پنجره بیرون می انداخته ولی چون من از بلندی می ترسم و با خودکشی هم میانه خوبی ندارم از این کار منصرف می شدم!

3. جای دختر بودن از همه مشکلتر است. تا دیروز یک دانشجوی ساده بودی که (شاید) سرت را پایین می انداختی و دنبال درس و مشقت بودی ولی امروز شده ای یک سلبرتی ناخواسته و نقل محافل و مجالس. مایه تاسف عده ای و تمسخر دیگرانی. مهمتر اینکه قصد و هدف اصلی دختر و دانشجویان بر من نامشخص است. عکس العمل من در این صورت بستگی به میزان حمایت خانواده و دوستانم از من داشت. اگر از طرف خانواده ام طرد می شدم (با توجه به فضای بسته و مردسالارانه برخی خانواده ها) زندگی در آن شرایط را مطلوب نمی دانستم و سعی می کردم مکان زندگی ام را تغییر دهم. به کشور دیگری بیایم و زندگی جدیدی را آغاز کنم. (اگر این شرایط برایم مهیا نبود مجبور بودم مهیا کنم.)

اگر حمایت نزدیکانم را داشتم با توجه به اینکه اگر قصدم بدام انداختن انسان شروری بوده به این کارم افتخار می کردم و می بالیدم و یا سعی می کردم از فرصت پیش آمده نهایت استفاده شغلی درسی سیاسی اجتماعی را ببرم. گرچه در شرایط ایران مشکل است این کار. (وقتی نیما خودخواه میشود).

4. اگر جای یکی از دانشجویان بودم که باز هم چون به وظیفه شهروندی ام عمل کرده بودم به این کارم افتخار می کردم و باز هم همین عمل را در صورت قرار گرفتن مجدد در همین موقعیت انجام می دادم. فقط در آنصورت آرزو می کردم در ایران نبودم تا بجای انتشار مجانی آن در یوتیوب, آنرا به روزنامه ای می فروختم تا مایه ای هم به من می رسید و مشکلات خرج تحصیلم هم کمتر می شد.

این کامنت خودخواهانه پولی مالی را جدی نگیرید. شرایط ویژه این روزها اقتضای هر کاری را می کند!!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما...

باز تابستان است و بازار مجالس و پارتی ها داغ . برای من که همیشه در اینگونه مجلس ها تنها نقش یک شرکت کننده صرف را داشتم کمی فرق می کند این بار. مصداق همان همیشه شعبون یک دفعه هم رمضون شده ایم صاحب مجلس. حالا با نزدیک شدن به زمان مورد نظر حساسیت ها و استرس ها و تکاپوها هم بالا رفته و همه هم بدنبال این هستند که این جشنی که قرار است تنها برای یک بار انجام گیرد با دقت کامل و بدون نقص انجام شود.

البته می خواستیم سنت شکنی کنیم و مراسم را ساده و خودمانی برگزار کنیم و به همان ماست و آب دوغ خیار (همان بادرنگ وطنی)بسنده کنیم و عوایدش را صرف مصارف خیرخواهانه و خدا و بنده پسندانه همچون سفر و گشت و گذاری بدور دنیا کنیم که با اشاره ملوکانه مقامات بالاتر دو جناح و ذکر این نکته حیاتی که آبروی اسلام عزیز در خطر است و آرزوها و ارمانهای زیادی برای این روز دیده شده ما هم مانند هر نمونه دیگری سرتسلیم فرود آوردیم و توبه و استغفار در پیش گرفتیم تا آن هنگام که مورد قبول افتاد. که اصولن پاسداشت حرمت این دو جناح محترم از اهم واجبات و از اصولی ترین اصول سیاست خارجی ماست. (هرچند به بهای قربانی کردن منافع کوتاه مدت داخلی خودمان تمام شود . باید با ابرقدرتها ساخت).در نهایت تبدیل شدیم به ماشین امضا کننده چک های سفید البته بدون حق وتو و اعتراض! روابط داخلی مان هم بر مبنای احترام متقابل به عقاید و اصول یکدیگرو بصورت خودمختاری محدود فدرالی در چارچوپ قانون اساسی خدشه ناپذیر(البته در پایان هر سال مورد بازبینی و تصویب مجدد طرفین قرار می گیرد) بنا شده است.

در این کوتاه آمدن هم البته یدطولایی دارم و مسبوق به سابقه هستم. کسی که در برابر هویت و شناسه اش یعنی نامش نتواند مقاومت کند بدرد هیج چیزی نمی خورد. نام زیبای نیمای مان را برای هم وزن نمودن با نام سرورمان و البته خوشایند ایشان به نیمو تبدیل (غیررسمی )کردیم -تا اطلاع ثانوی البته!!- ای کاش دست که نه, حیف است اما دوربین این اندرو استنتون هم می شکست و این فیلم را هم نمی ساخت.-Finding Nemo -

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
. همدیگر را 6 سالی است که می شناسیم و با خصوصیات و خلق و خوی هم طییعتن باید در این مدت آشنا شده باشیم که تصمیم به ازدواج گرفته ایم. بله! آشنا شده ایم و با هم زندگی هم کرده ایم . در راستای بسیار سفرباید تا پخته شود خامی و در سفر باید شناخت دوست را مسافرتها هم رفته ایم. البته مانند هر دو انسانی در این زمین پهناور, تفاوت نظرهای مان هم پابرجاست که این یکی از دلایل جذابیت ونزدیکی و تاثیرگذار درموفق بودن رابطه مان در این مدت بوده و تصمیم به زندگی مشترک در ادامه همین تضارب آرایش ! بوده است. اصلن جذابیت از این بیشتر که یک کافر بی دین می خواهد با یک مسلمان خداپرست زندگی کند. البته در این زمینه باید آن همسر یکتاپرست را پرستید که حاضر شده من خودخوانده ی جهنمی اسفل السافلینی را دردرگاه خود بپذیرد. حالا می رویم که زندگی را بصورت رسمی! آغاز کنیم.


قراراست شهر مقدس هامبورگ و مردمان خوش مرامش همراه با پریان دریایی دریای الب ِ و رود السترش شاهد پیوند رویایی و آسمانی! این دو یار و دو دلداده ای باشند که دستهای وفا وصداقت خود را برهم نهاده و راهی سفر عشق شده اند تا در جاده های زرین صفا و محبت, شراب جاودانه شدن را نوش نمایند و همچون زورقی بر جویبار آرام زندگی , بسوی دریای خوبیها و خوشیها رهسپار گردند.

زندگیمان نیلوفری بادا